حتما با افرادی برخورد داشتهاید که به همهی اتفاقات دور و برشان مشکوک هستند. معمولا این دسته از مردم، ادعا میکنند که چیزهایی فراتر از دلایلی که برای حوادث روزمره ذکر میشود، میدانند. آنها معمولا به دنبال نوعی توطئه در پس رویدادهای مهم و غیر مهم دنیا هستند. مثلا میگویند دلیل توفان بزرگی که چند وقت پیش در آمریکا رخ داده، نوعی آزمایش سری است که دولت در اتمسفر زمین انجام میدهد. هرچند که بعضی اوقات باور به نظریههای توطئه، ریشه در تحلیل منطقی شواهد دارند، ولی در بیشتر زمانها اینچنین نیست. یکی از بزرگترین قابلیتهای ذهن انسان هوشمند، توانایی تشخیص الگوهای معنادار و استنتاج بر اساس آنهاست. با این حال ما گاهی اوقات الگوها و روابطی را میبینیم که واقعا وجود ندارند. به خصوص زمانهایی که احساس میکنیم اتفاقات از کنترل ما خارج هستند. واقعا چرا این چنین است؟
جذابیت نظریههای توطئه، احتمالا به دلیل انواعی از جهتگیریهای شناختی است که روشهای پردازش اطلاعاتی ما را مشخص میکنند. «جهتگیری تاییدی» (Confirmation Bias) فراگیرترین نوع جهتگیری شناختی و یک محرک قدرتمند در باور نظریههای توطئه است. همهی ما دارای تمایل طبیعی به پذیرفتن شواهدی هستیم که با باورهای قبلی ما دربارهی آن موضوع همخوانی دارد. بعلاوه شواهدی که باورهای ما را نقض میکنند را نادیده میگیریم. ما معمولا دربارهی اتفاقاتی که فهم دلیل آنها برایمان پیچیده و نامفهوم است، نظریهی توطئه میدهیم.
وقتی حادثهای رخ میدهد، معمولا گزارشهای ارائه شدهی اولیه دارای خطا، تناقض و ابهامات فراوان هستند. افرادی که به دنبال یافتن شواهدی برای این هستند که ثابت کنند نظریههای رسمی دربارهی وقوع یک حادثه صرفا درحال سرپوش گذاشتن روی علت اصلی هستند، تمرکز خود را بر روی همین تناقضها میگذارند تا ادعای آنها تقویت شود.
«جهتگیری تناسب» (Proportionality Bias) تمایل ذاتی ما به این است که فکر کنیم اتفاقات بزرگ، دلایل بزرگ دارند. این نیز میتواند از دلایل باور به نظریههای توطئه باشد. دقیقا به همین دلیل بود که بسیاری از مردم آمریکا، ترجیح میدادند فکر کنند که ترور «جان اف کندی» (Jhon F.Kennedy) بر اثر یک توطئهی بزرگ و نه توسط یک شخص مستقل رخ داده است.
یکی دیگر از جهتگیریهای شناختی مرتبط، «فرافکنی» (Projection) است. معمولا افرادی که نظریهی توطئه میدهند یا از این نظریهها طرفداری میکنند، خودشان رفتارهای توطئه آمیز بیشتری دارند. مثلا شایعهپراکنی میکنند یا به انگیزههای دیگران شکاک هستند. در حقیقت آنها اینطور فکر میکنند که چون خودشان چنین رفتارها و تفکراتی دارند، طبیعی است که بقیهی مردم هم اینطور باشند.
بعلاوه، افرادی که گرایش زیادی به تفکرات توطئهای دارند، به احتمال زیاد به نظریههای متناقض نیز باور دارند. برای مثال، اگر کسی باور داشته باشد که اسامه بنلادن سالها قبل از اینکه دولت آمریکا اعلام کند کماندوهای آمریکایی او را کشتهاند، مرده بوده است، به احتمال زیاد تمایل زیادی نیز به باور اینکه او اکنون زنده است دارد.
البته هیچکدام از موارد بالا نشانگر این نیست که همهی نظریههای توطئه اشتباه هستند. برعکس، ممکن است بعضی از آنها کاملا صحیح نیز باشند. نکته این است که یافتن مصادیق توطئه برای بعضی افراد کاملا جذاب است. جالبتر اینکه معمولا طرفداران نظریهی توطئه دربارهی اینکه توضیح دقیق علت اتفاقات چیست مطمئن نیستند، آنها فقط میدانند که توضیحات مراجع رسمی دربارهی دلیل وقایع، نوعی سرپوشگذاری بر دلیل اصلی آنها است.